دهـــکــده ی مــــــادریــدی

ریاضیات علم آموختن اندیشیدن است نه آموختن اندیشه ها!

دهـــکــده ی مــــــادریــدی

ریاضیات علم آموختن اندیشیدن است نه آموختن اندیشه ها!

یا رحمان

زیبایی سجده در این است؛

در گوش زمین نجوا می کنی

در آسمان صدایت را می شنوند...


یا رب مکن از لطف پریشان ما را ...

نظرات 4 + ارسال نظر
ریحـــانــهـــ 1395/06/23 ساعت 02:23

واقعا قشنگ بود...
در آسمان ها صدایت را می شنوند...
من و رسوایی و این بار گناه...
تو و تنهایی و آن چشم سیاه..
از منِ تازه مسلمان بگذر...
بگذر از سر پیمان بگذر...


راستی مکالمه کامنتی ایده ی خوبی بودا

ریحـــانــهــ 1395/06/23 ساعت 02:30

آره
هرچی باشه راجت تر از تایپ با موبایله به خدا

ولی خیلی بدی وقتی اس میدم ج نمیدی
حالا این وفعه شارژ نداشتی دفعه های دیگه چی!
کلا خیلی کم ج می دی

ریحانــهــ 1395/06/26 ساعت 00:49

خب ببین من بهت حق میدم که تصورت از من این باشه!ولی خب اینا همش مالِ 3،4 سال پیش بود!مطهره جــان سه سال شاید برای دیگران چیزی نباشه اما خوبِ بدونی در این سه سال چقد زندگی من به خاطر فضاها،مشکلات و محیط های مختلفی که توش قرار داشتم عوض شده...سه سال برای من الان 10 ساله..یه آدم تو 10 سال چقدر تغییر میکنه؟بعدی هم اینه که متاسفانه من به علت چهره و حالت قیافه ام خیلی جدی و بی احساس و سرد به نظر میام و از این بابت و قضاوت های دیگران در موردم همیشه نگران و ناراحت بودم...ولی مهم اینه که من احساس میکنم واقعا شادم!شادی همیشه به معنی خندیدن و لبخند زدن نیست..بعضی وقتا شاد بودن باعث میشه آرامش داشته باشی..اگر احساسِ شادی کردی هیچ وقت خودتو نبازی...به خودت امید بدی...من دقیقا از 1 سال پیش تا حالا با اتفاقاتِ خییییییییییییلی زیادی تو زندگیم روبرو شدم که توضیح تک تکشون مشکله و میخوام اینو بگم بحمدلله خیلی تونستم روی خودم کار کنم!با اینکه عده ی خیلی زیادی بودن که بهم میگفتن افسرده و تمام این حرف ها که قضاوت هایی از روی ظاهر چهره ایم بود منو میبرد به نقطه اول و باعث میشد تمام زحماتی که برای خودسازی و قوی کردنِ روحم به کار ببرم از بین بره...ولی الان و این روزا حالم خوبه...چون فهمیدم خیلی قوی ام...
نکته بعدی منظور من تو اون نوشته این بود که مردم عادی فکر میکنن چادریا و آدمای مذهبی خیلی ناراحتن و دائما دارن گریه می کنن و اصلا روحیه شاد ندارن و شایدم میگن کلا زندگی نمیکنن!ولی به نظر تو واقعا این طوریه؟
تو دوستِ منی و ارتباط هات با من خیلی زیاد بوده مثلا همون تابستونِ دو سال پیش در تهران وقتی همدیگه رو ملاقات کردیم من ناراحت بودم؟؟یا مثلا نمی خندیدم؟؟
و یه چیزی که باید بگم اینه که من و تو در دوره راهنمایی در محیطی بودیم که زیاد نمیشد با بچه ها گرم گرفت!یعنی در اون دوران ترجیح میدادم زیاد ارتباط گرمی نداشته باشم با بچه های کلاسمون! ولی خب اواخر هم با تو و هم با فاطمه و همینطور افراد دیگه سعی کردم دوست تر باشم...ولی خب قبول دارم چهره گویای خیلی چیزهاست اما دستِ خودت که نیست
مطمئنم اولین روزی ک منو دیدی نظرت با موقعی که کاملا با من صمیمی بودی تغییر کرده بود..چون چهره ام در ابتدا جدی به نظر میرسید

نه من اصن از روی چهره قضاوت نکردم
خب اون روز که همو دیدیم نبایدم ناراحت می بودی!
ولی کلا آدمی هستی که زیاد شاد نیستی!نمیدونم والا شاید تو دلت شادی فقط
خب معلومه که با نظر راجع چادری ها موافق نیستم اما اینکه تو بخوای همش بگی که شادم شادم یه ذره مصنوعی به نظر میاد

ریحـــانـــهـ 1395/06/26 ساعت 01:03

خب منظور من این بود که شادی هایی که دیگران با اون ها شاد هستن، برای من متفاوتِ!مثلا شاید یه دختری بگه من وقتی لباس های خوشگل میپوشم احساسِ شادی کنم!یا مثلا یه کسی بگه وقتی میرم یه ماشینِ گرون میخرم احساس میکنم شاد ترین آدمِ دنیام!ولی من میخوام اینو بگم که چادری ها ظاهری دارن که بقیه فکر میکنن هیچ شادی ندارن..ولی تو متن هم گفتم که میخوام این تصور و عوض کنم که نشون بدم با اینکه چادری ام و از لحاظ ظاهری کمی محدود ام..اما بازم دنیای من شاد و رنگیه..
امیدوارم تونسته باشم خوب منتقل کنم

خیلی شعار میدی ولی باش

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد